Web Analytics Made Easy - Statcounter

گروه زندگی: این روایت جریان زندگی است، زندگی در خانه ما.

مقداد در کنارگذر بزرگراه می‌پیچد و من که دوباره یاد آن پیام آزاردهنده در فضای مجازی افتاده‌ام، از خودم می‌پرسم: «آیا ممکنه منم یه روزی این جوری بشم؟ خبر کشته شدن یه آدم بی‌گناه بیاد و من ناراحت نشم؟ یا حتی خوشحال بشم؟» از تصور چنین روزی، چهره‌ام درهم می‌رود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

این را از آنجا می‌فهمم که مقداد، همین طور که رو به خیابان دارد می‌پرسد:

- چی شد؟ به چی فکر می‌کنی؟

خودم را جمع و جور می‌کنم و افکارم را با کمک گرفتن از زبان‌های دیگر، جوری که بچه‌ها متوجه نشوند، با او درمیان می‌گذارم. چیزی نمی‌گوید. من هم انتظار پاسخی ندارم. زیر لب می‌گویم: «پناه می‌برم به خدا».

بچه‌ها روی صندلی عقب دارند ذرت بو داده می‌خورند. چون خودشان در تهیه‌اش کمک کرده‌اند، خوردن‌ برای‌شان ذوق دیگری دارد. زهرا هم برعکس معمول که دوست دارد جلو در بغل من باشد، رفته عقب تا از ضیافت ذرتی عقب نماند. علی برای چندمین بار به سجاد یادآوری می‌کند که:

- هرچی دونه نشکفته‌ سفت دیدی، زود برش دار، بریز توی اون یکی مشما که زهرا از اینا برنداره.

- باشه! چند بار میگی؟!

هرچقدر علی دوست دارد نقش خان‌داداش مسئولیت‌پذیر و حمایت‌گر را داشته باشد، سجاد از دنیا فارغ است و سر به هوا بازیگوشی‌اش را می‌کند.

من تصمیم گرفته‌ام در طول مسیر، تا رسیدن به خانه مادر مقداد، اصلا به گوشی نگاه نکنم و در خدمت خانه و خانواده باشم. قرار است آنجا دورهمی روز مادر را با یک روز تاخیر برگزار کنیم. با اینکه دلم می خواهد با بچه‌ها بازی‌های کلامی بکنم، یا ازفرصت سرگرمی‌شان استفاده کنم و از انبوه حرف‌های جامانده‌مان با مقداد، یکی را وسط بکشم، اما خیالم با من همراه نیست.

انگار در ذهنم یک فیلم را روی تکرار گذاشته‌اند. صحنه‌ها همین‌طور می‌آیند و می‌روند. یک لحظه چهره آن پدری در ضمیرم نقش می‌بندد که هشت عضو خانواده‌اش را از دست داده و در مصاحبه‌اش، هم از محبت پدر و دختری‌شان می‌گوید و هم آیه حیات شهدا را می‌خواند.

لحظه دیگر به دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی فکر می‌کنم و سعی می‌کنم نگاهم به زهرا نیفتد تا آهم جگرسوزتر نشود. بعد حاج قاسم دم گوشم می‌گوید: «ما ملت شهادتیم» و صدایش مرهمی می‌شود روی قلب تب‌دارم. دوباره با یاد مادری که درخواست می‌کرد برای فرزند چهارساله‌اش دعا کنیم تا دو داغ بر سینه‌اش ننشیند، گُر می‌گیرم. باز نوای حاج عادل رضایی آرامم می‌کند که آرزوی مرگی در شأن نوکری امام حسین می‌کرد.

- مقداد! من می‌ترسم.

- از چی؟

- از عاقبت خودمون، از عاقبت بچه‌ها.

ماشین پشت چراغ قرمز ایستاده و مقداد فرصت می‌کند نگاهم کند. نگاه بامحبتش دلم را گرم می‌کند.

- حق داری. همیشه باید ترسید. روزی که آدم نترسه، اول سقوطشه.

خوشحالم که نگفته «دست از سر این افکار مالیخولیایی بردارم» و با دغدغه‌ام همراه شده.

- حالا چاره چیه؟

- چاره همینه که به اون چیزی که می‌دونی و می‌تونی، عمل کنی.

پایش را می‌گذارد روی گاز و از چهارراه رد می‌شویم. زهرا انگار از ذرت خوردن خسته شده، تقلا می‌کند تا خودش را ازبین دو صندلی جلو، به من برساند. دستم را دراز می‌کنم و  بغلش می‌گیرم.

به همه سعی و خطاهایم فکر می‌کنم. به آنجا که تلاشم را برای پرورش یک انسان دغدغه‌مند کرده‌ام و جاهایی که کم گذاشته‌ام. تصویر روزی که سجاد یک ساله را گذاشتیم در کالسکه و با علی چهار سال و نیمه رفتیم تشییع حاجی، در ذهنم جان می‌گیرد. و از آن پررنگ‌تر، تکاپوی روزی که بعد از ماجرای هواپیمای اوکراینی، می‌خواستیم نشان دهیم ما کماکان پای کاریم؛ ماشین را در دور دست‌ها پارک کردیم و همراه با سیل جمعیت، در هوای سرد، کالسکه به دست هروله می‌کردیم تا به نماز جمعه رهبرمان برسیم. این‌ها بخشی از تلاش ما بوده که همه خانواده را درگیر امور مسلمین بکنیم، امور انسان‌های دیگر.

- آخه من یه جاهایی هم کم گذاشتم مقداد. تنبلی کردم، لج کردم.

- خدای جبران‌کننده رو صدا بزن. اون ترمیم می‌کنه.

سری تکان می‌دهم که یعنی موافقم. نمی‌دانم چرا بغض گلویم را گرفته. مقداد ادامه می‌دهد.

- این بچه‌ها هم همه چیزشون به تو وابسته نیست. انسان آزاد و مختار و انتخابگر هستند. ما اول باید کلاه خودمون رو بچسبیم که باد نبره، ایمان خودمون نلرزه. من و تو که توی مسیر درست جلو بریم، خود به خود خیلی از چیزایی که نگرانش هستی، تو خانواده درست میشه.

حرفش را قبول دارم. بیلبورد تصویر حاج قاسم با پس‌زمینه قرمز، نگاهم را می‌کشد سمت خودش. از پشت شیشه به بیرون زل می‌زنم. می‌پیچیم در خیابان خانه پدری مقداد. یاد حرف یکی از دوستانم می‌افتم که می‌گفت: «حاج قاسم از دست من کلافه شده! برای همه امورات معنوی خودم و بچه‌ها،  واسطه اش می‌کنم به درگاه خدا. یک تار موی دخترم  بیرون می آید، با یک زیارت عاشورا سراغ حاجی می روم. یک وعده نماز پسرم قضا میشه، یاسین  برای حاجی زمزمه می کنم. شک به دلم می‌افتد و پای ایمانم لنگ می‌زند، کلیپ حاج قاسم می‌گذارم و با صدای او، برای حضرت زهرا گریه می‌کنم.»

دیگر رسیده‌ایم دم خانه‌ مادر و پدر مقداد. همین طور که از ماشین پیاده می‌شوم، در دلم می‌گویم: «حاج قاسم! فقط همین آرزوی شهادت. همین در قلب ما زنده باشد، یعنی بقیه چیزا سر جایش هست. قربون دستت. هوای همینو داشته باش! دیگه سفارش نکنم!»

پایان پیام/ 

منبع: فارس

کلیدواژه: اینجا خانه ما سالگرد شهادت سردار سلیمانی جنایت تروریستی کرمان تربیت دینی فرزندان خانواده سه فرزندی حاج قاسم بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۴۵۴۶۳۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

افتتاح هفتمین خانه هلال شهرستان دنا

به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای کهگیلویه و بویراحمد، بخشدار پاتاوه در آیین افتتاح خانه هلال روستای تمنک از حمایت و همکاری مردم، شورا و دهیار روستا برای کمک به راه اندازی خانه هلال قدردانی کرد و گفت: خانه هلال شعبه‌ای کوچک از هلال احمر در ادارات، نهادها، شرکت‌ها و مناطق شهری و روستایی به شمار می‌رود که نقش مهمی در مدیریت بحران دارند.
شهرام صفادوست افزود: راه‌اندازی خانه‌های هلال گام مهمی در راستای ترویج اهداف انسان دوستانه هلال‌احمر به منظور آگاه‌سازی جامعه از مخاطرات و روش‌های مقابله با آن است.
امام جمعه پاتاوه هم در این آئین گفت: خانه های هلال محله محور و اجتماع محور و با هدف آموزش به روستائیان راه اندازی شده است.
حجت السلام سیادت افزود: یکی از نقش های مهم خانه های هلال در مناطق روستایی هنگام وقوع حوادث دیده بانی، اطلاع رسانی و ارزیابی دقیق خسارت های ناشی از حادثه و گزارش آن به هلال احمر است که باید این مهم در این بخش پیگیری و آموزش داده شود.
سرپرست جمعیت هلال احمر شهرستان دنا هم گفت:۷ خانه هلال در شهرستان دنا فعال وجود دارد که در حال خدمت رسانی به مردم است.
چراغ سحر با بیان اینکه ترویج فرهنگ داوطلبی از دیگر برنامه‌های خانه‌های هلال است افزود: خانه های هلال در زمان بحران نقش مهمی برای امدادرسانی در روستاها ایفا می کنند.
وی ادامه داد: در فاصله رسیدن گروههای امدادی به صحنه حادثه، تنها افرادی که می توانند با تجهیزات و ابزارهای خود، پاسخ اضطراری به حادثه را به عنوان دیده بانی داشته باشند، اهالی خود روستا هستند و خانه های هلال آموزش استفاده از ابزارها هنگام حوادث و بحران ها را به اهالی روستاها ارائه می دهد.

دیگر خبرها

  • مردمی کردن بازسازی عتبات، ایده‌ شهید حاج قاسم سلیمانی بود
  • بانوان طلبه سنگربانان عرصه تربیت هستند
  • جنایت کارگر قهوه خانه بعد از اخراج!
  • جنایت مرد نقاش | او همسر و پسر ۱۱ ساله خود را آتش زد!
  • مس ۱ (۳) - چادرملو ۱ (۵): شگفتی‌ساز حذفی اینجا است
  • مس 1(4)- چادرملو1(5): شگفتی‌ساز حذفی اینجا است
  • اقدام آتشین مرد نقاش | مادر و پسر ۱۱ ساله در خشم پدر سوختند
  • افتتاح هفتمین خانه هلال شهرستان دنا
  • سازمان ملل و مجامع بین‌المللی موجود، کارآمدی لازم برای دفاع از مظلوم را ندارند
  • ادای احترام دادستان انتظامی قضات کشور به حاج قاسم